شهید کریم نریمانی

شهيد كريم نريماني

نام و نام خانوادگی :  کریم نریمانی

نام پدر : حسین

تایخ تولد: ۱۳۴۱/۰۱/۰۹

تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۵

محل شهادت: شلمچه

محل مزار :  گلستان شهدا استان اصفهان

 

زندگی نامه :

 

کریم تازه از جبهه امده بود تا چند روزی را استراحت کرده و پایش را مداوا کند. پایش بد جوری ورم کرده بود. مادرش می دید او درد می کشد و از اون پنهان می کند.  همیشه برای مادر از مصطفی زارعی و از خاطرات بچه های محل می‌گفت و به این رزمندگان بی نشان و مظلوم افتخار می‌کرد.

مادر هر چند دلش می لرزید، ولی از تعریف های او، از جنگ و حماسه آفرینی رزمنده ها خوشحال می شد. اما در دلش آشوب بود که کریم چه سرنوشتی خواهد داشت. هر چه مادر اصرار می کرد که او برای معالجه پیش دکتر برود، زیر بار نمی رفت.

همیشه با برادرش مهدی رفابت خاصی داشتند، هر دوباهم بر سر شهادت مسابقه گذاشته بودند… هر دو افتخار این را داشتند که زودتر شهید خواهند شد. مادر شاهد این رفابت بود و بر ایشان دعا میکرد.

کریم از خداوند تقاضای لیاقت شهادت داشت و از مادرش می خواست او نیز این تقاضا را از خدا داشته باشد. مادر نمی دانست که کریم در سفر عشق نیز این تقاضا را از خدا داشته باشد. مادر نمی دانست که کریم در سفر عشق چه دیده است و چه تجربه اموخته است که از دنیا بریده و تمام فکرش به شهادت است. اما یک چیز برایش مسلم بود که این شهادتها دشمن را متوقف کرده است و افتخار کرد که فرزندی دارد که برای دین و وطن مردانه ایستاده است.

کریم اموزش تانک دیده و از خود در این زمینه مهارت و ابتکار نشان داده بود و فرماندهان او را برای تیپ زرهی فرستاده بودند.

دوستان بسیجی اش او را همراه آقای هاشمی به مشهد فرستادند. کریم وقتی از زیارت ثامن الائمه بازگشت یک روز وقت داشت که با خانواده باشد. می دانست که عملیات بزرگی در پیش است و باید برود. ورم پایش اهمیت نداشت او عاشق حق شده بود و شعله های عاشقی در دلش شعله می کشید.

روز بعد در تشییع پیکر تعدادی از شهدای اصفهان شرکت کرد. برای شهیدان و به ویژه برای غلامعلی و اکبر قاسمی و مصطفی زارعی و … فاتحه خواند. دنبال قبر خود می‌گشت چند جای گلستان شهدا را در نظر گرفت.

بعد از نماز مغرب و عشا مسئول بسیج چیزی در گوش کریم زمزمه کرد که دیگران نمی دانستند چه چیزی گفته شد.

کریم با سر تائید میکرد پای ورم کرده اش را با درد و ناراحتی دنبال خود می کشید. دل کندن ازمسجد رضوی برایش سخت بود. فردا باید عازم سفر عشق میشد. مادر تازه شام را اماده کرده بود، کریم کنار اتاق نشست، هنوز پدرش نیامده بود. چشم در چشم مادر دوخت و سکوت کرد. مادر احساس کرد که فرزندش حرفی برای گفتن دارد. کریم در حالی که آه عمیقی از ته دل کشید گفت: «امروز مادر یک شهید برای فرزندش نقل آْورده بود و روی جنازه اش ریخت. همه از شجاعت این مادر متعجب شده بودند. منم دوست دارم که تو وقتی جنازه ام را توی مسجد رضوی آوردند، روی جنازه ام نقل بپاشی و شادی کنی، قول بده مادر، قول بده.»

نگاه مادر به پای ورم کرده کریم بود. مادر نمی دانست چرا نگران پاهای کریم است دوست داشت پاهای او را بغل بگیرد و ببوسد، باورش نمیشد که این فرزند اوست! این همه شجاعت و لیاقت از کجا کسب کرده است؟ ولی قبول کرده بود که اتفاقی در حال رخ دادن است، دلش برای پای کریم می سوخت، چند بار زیر لب آیه «عم من یجیب» را خواند و «یکشف السوء» آن را محکم اداء کرد. کریم پاهایش را مالش داد و منتظر قول مادر بود. مادر نگاه اشکبارش را از کریم گرفت و به او گفت :«نه این حرفها را برای من نزن، من طافت شنیدن ندارم.»

کریم می دانست مادرش بد قول نیست. از نگاهش هم فهمید که مادرش قبول کرده اما نمی خواهد ابراز و اقرار کند. کریم بلند شد و رفت تا کارهایش را بکند. مادرش رفتنش را زیر نظر داشت. کریم سبک بود و راحت مثل آب روان پاک و مثل شبنم صبحگاهی امیدها را بیشتر کرد. کریم این بارکجا می رفت؟ نمی دانست.

مادر زیر لب خواند: «امشبی را شه دین در حرمش میهمان است. نکن ای صبح طلوع»

زنهای کوچه های عبدی هم با حجاب مقدس و مومنانه آمده بودند تا مردان مرد محله را استقبال کنند. پرچم رنگی و شعارهای انقلاب و اسلامی در اهتزاز بود. بوی اسپند سوخته و صدای صلوات شنیده می شد مقل اینکه همه به طواف کعبه رفتند. اصلا احرام پوشیده بودند. کریم آخرین نفر ایستاد و با سربه مادر اشاره کرد و دوباره قول گرفت مادر پذیرفت. آخرین اسم خوانده شد:

«برادر کریم نریمانی …»

 

مادر چهره اش را پوشاند تا کسی اشکش را نبیند،چون کریم خواسته بود مردانه بایستد، پدر وقتی رسید که اتوبوس رفته بود، مادر یک بسیجی با مادر کریم به گفتگو مشغول شد و او را دلداری داد. مقل اینکه همه اهل محل برای عروسی آمده بودند. مادر از خودش پرسید این همه داماد. مسئول بسیج حجله های جدید را آماده میکرد.

هوای اردیبهشت اهواز خوب و فرح بخش بود. دستور عملیات آمده بود کریم و دوستانش تانک زرهی را مثل آیینه کرده بودند و کنار آن عکس یادگاری میگرفتند. هرکدام به نوبت، کریم لباس نو پوشیده بود. مثل نور شده بود همه مثل نور شده بودند. اصلا کوه نور بودند و شاید مثل ماه، زیبا و بلند و سرافراز و دوست داشتنی. یکی از بچه ها دلشان هوای روضه کرده بود، روضه رقیه، همه متوسل به حضرت رقیه شدند روحانی جوان آرام خواند و آنها گریه کردند….

عمه بیا گمشده پیدا شده

کنج خرابه شب یلدا شده

.. آن شب ۱۵/۰۲/۱۳۶۱ بود. عملیات فتح المبین، همه مردانه عمل کردند، روز بعد تانک زرهی کریم بر اثر اصابت موشک منفجر شد و سوخت. نفرات تانک به لقاءالله پیوستند. رزمندگان فقط پلاک شناسایی اش را یافتند و دو پایی که سالم مانده بود. روز بعد مادری در مسجد خبر شهادت کریم را بشارت داد و مادران شهدا به استقبال مادر کریم رفتند تا خود را برای تشییع دوپای مانده از کریم نریمانی آماده کنند.

بر گرفته از کتاب چله نشینان عشق – عباس اسماعیلی 

 

وصیت نامه شهید کریم نریمانی 

درود بی پایان به محمد رسول خدا و بریکایک امامان معصوم (ع)، سلام بر روح خدا امام امت خمینی بت شکن، سلام بر تمامی شهیدان طول تاریخ خونبار شیعه بالاخص سیدالشهدای کربلای ایران، شهید مظلوم دکتر بهشتی، حال که به امر امام امت و حکم الهی عازم نبرد حق علیه باطل هستم بعنوان وصیتنامه چند نکته کوتاه را با امت شریف اسلامی و دوستان و بستگان عزیز و توای خواننده گرامی در میان می گذارم
۱- با تمام وجود می دانم که در این راه شهادت جراحت اسارت  هست ولی میروم چه کنم عاشقم عاشق جمال حقم
۲- تاریخ خونبار امروز ایران نقطه عطفی بس بزرگ در تاریخ اسلام است بنگرید در ساختن و روند آن چه نقشی دارید ایثار گر ، مانع، بی تفاوت، ..
۳- روحانیت عزیز وارثان فرهنگ همیشه جاوید و پویای اهل بیت (ع) هستند باید و باید که در راه حمایت و اطاعات آنان کوشش تمام  کنید
چون فرصت نیست و عازم سفر پر ماجرای خدا جویی و تزکیه نفس یعنی جنگ هستم با شما عزیزان پدر و مادر و برادران خواهرانم خدا حافظی می کنم دیدار ما کنار حوض کوثر انشا الله  کریم نریمانی ۰۹/۰۱/۱۳۶۱

 

 

گالری تصاویر 

 

 

زمان انتشار:28, اکتبر , 2013 نظرات:بدون ديدگاه
درباره نويسنده: محمد نريماني
درسال 1382 براي زنده نگهداشتن سنت حسنه قرض الحسنه و براي رفع مشكلات فاميل مخصوصا جوانان پيشنهاد تاسيس صندوق قرض الحسنه فاميلي را دادم و از ابتدا در هيئت موسس و هيئت امنا و در حال حاضر به عنوان عضو هيئت مديره و صندوق دار در خدمت همه فاميل محترم هستم - به لطف خداوند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.