نام :ناصر
نام خانوادگی: نریمانی
نام پدر: عباس
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۰۸/۱۸
محل شهادت: عین خوش
زندگی نامه :
بحث در منزل عباسعلی بالا گرفته بود. ناصر وسط اتاق نشسته بود و از آنها جواب می خواست. این بحث روزها و ساعتها بود که در خانه جریان داشت و امروز به اوج خود رسیده بود. مادر سعی می کرد در این میان وساطت کند. ناصر حاضر به قبول هیچ مذاکره ای خارج از بحث دینی خودش نبود و از آنها جواب میخواست. جوابی که باید امروز روشن میشد. ناصر از طریق دین عمل کرده بود و مرتب تکرار میکرد و از آنها میخواست که بعد از این مدت جوابش را بدهند. ناصر دوباره برای چندمین بار پرسید:
«جواب آقا امام حسین علیه سلام ر ا چگونه می دهید؟ اگر شیعه علی علیه سلام هستید، جواب هل من ناصرا ینصرنی چه میشود؟ پدر که جوابی برای گفتن نداشت سکوت کرده بود. مادر اشک می ریخت و در مقابل فرزندش غافلگیر شده بود.
روز بعد پدر،مادر و ناصر باهم برگه پیمان تعهد را تحت عنوان «هل من ناصر ینصرنی» امضا کردند. خانواده احساس کرد که در راه ارزشهای دینی گام برداشته اند. پدر حس کرد در مقابل امام حسین علیه سلام شرمنده نیست. مادر دست به دعا برداشت. ناصر با نشان دادن لیاقت و مهارت و استعداد فراگیری آموزش و ارائه روحیه فرهنگی عازم جنوب شد و همیشه به این افتخار می کرد که پیمان نامه ایی را امضا گرفته است که برایش ارزشمند است.
درعملیات بیت المقدس از خود تلاش خوبی نشان داد و در عملیات رمضان شرکت کرد و در عملیات فتح المبین به تجربه والایی دست یافت و در بین دوستانش به عنوان فردی دارای خلاقیت و نبوغ مطرح شد. در عملیات فتح المبین از ناحیه سر ترکشی خورده بود و به همین خاطر همیشه کلاه بر سرش بود تا کسی متوجه زخم سرش نشود. جراحتش را بویژه از مادر پنهان کرد.
زمزمه هایی برای کی عملیات مهم دیگر در بین رزمندگان مطرح بود. ناصر با دوستانش به مشهد رفتند و در بازگشت در بهشت زهرا کنار قبر شهید بهشتی و رجایی عکس گرفتن و به اصفهان امد. بدون شک ناصر رفته بود تا در کنار قبر آن بزرگان انقلاب بیعت و وفاداریش را ثابت کند.
وقتی به اصفهان آمد تا در کنار خانواده باقیمانده مرخصی را سپری کند، حس انجام وظیفه و تعهد درمقابل رزمندگان جنگ، او را آرام نگذاشت احساس کرد شاید آخرین سفر و دیدارش با پدر و مادر است. عکس دلخواهش را بزرگ کرد و در طاقچه گذاشت. مادر متعجب شد که این حرکت چه معنایی میدهد. ناصر برای مادر دلیل و برهان آورد و قسمی از زیارت نامه عاشورا را در لابلای کلماتش خواند…. تامادر را با حقایق تاریخی و سرگذشت اقا امام حسین علیه سلام نزدیکتر کند.
… تازه مادر و پدر به حقایق فهمی و درکی و عقلانیت ناصر رسیده بودند که او در چه حال و هوای زندگی می کند. ناصر در لحظات اخر رفتنش به مادر اصرار کرد:«همین عکس را برای حجله ام بگذار.»
مادر چه چیزی می توانست بگوید در مقابل استدلال و حق چاره ایی جز تسلیم شدن نبود. مادر آن روز دریافت که ناصر با خواندن زیارتنامه عاشورا او را اماده کرده تا در آینده بتواند شهادت او را تحمل کند و درخواست کرده بود که او را در کنار شهید مرتضی نریمانی «در گلستان شهدای آستان مقدس امامزاده ابراهیم(ع) معروف به امامزاده نرمی» به خاک بسپارند.
ناصر وقتی پایش به خاک جنوب رسید، مستانه و عاشقانه با خود ندبه داشت ودرغم از دست دادن یاران و دوستان شهیدش مرثیه سرایی میکرد و مشتاق رسیدن به وصال آنها بود. یادش آمد در آخرین سفر قبل از رفتن به مشهد خوابش را برای مادرش تعریف کرده بود. احساس خوبی به او دست داده بود خواب دیده بود به او در عالم خواب گفته بودند که زودتر خود را ظاهر کن و یک شال سبز به او هدیه داده بودند و او آن شال سبز را به گردنش انداخته بود.
شب عملیات فرا رسید، ناصر و دوستانش بعد از قرائت دعای توسل در اولین مرحله عملیات محرم شرکت کرد. تداعی شال سبز برایش معنای بهشت می داد. بوی خوش بهشت مشامش را پر میکند عملیات با رشادت و جانبازی ناصر و دوستانش موفقیت آمیز است، اما دشمن با آب انداختن در مسیر آنها از حرکت سریع گروه می کاهد و آنها مجبور به جنگ تن به تن و از نزدیک می شوند که در این اوضاع سخت و خطرناک، خمپاره ایی بدن نازنین او را چاک چاک میکند و ناصر به آرزویش می رسد.
در تاریخ ۰۸/۰۸/۱۳۶۱ در کنار حوض کوثر با شال سبز برگردن از دست مولایش به فیض میرسد. مردم محله پیکرش را با عزت و افتخار تشییع می کنند و بنابر وصیت او در کنار شهید مرتضی نریمانی همجوار میشود.
فرازی از وصیتنامه شهید:
«چند سفارش به شما دارم، یکی این که در برخودهایتان با یاد خدا باشید و مواظب باشید خدای بزرگ را فراموش نکنید و سعی کنید شیطان را در خود راه ندهید. خداوند توفیق اطاعات از خودش را به شما و امثال شما بدهد. من از شما می خواهم که بیشتر از همه در مورد اسلام با صبر و بردباری توجه کنید .
از مادرم می خواهم که پس از شهادت من، اگر شهید باشم و خدا شهادتم را قبول کند با رفتاری زینب وار پیام شهیدان را به مردم براند. چه زیباست آخرین لحظه هایی که همه مشغول بستن لوازم و اسلحه خود برای رفتن به میعادگاه هستند و چه زیباست این که هیچ کس به امید این که برگردد نیست.»
دیدگاهتان را بنویسید